اعدام دل

اووووووف چیاااا گذشت تو این یه سال و اندیکرونا چه ها کردانتقالی گرفتمبینیمو عمل کردمکمی به زندگی دوباره با خونواده عادت کردمشروع کردم به تخصصولی کلا یه آدم دیگه شدم حس میکنمخیلی خسته امیه جوری که توان جنگیدن واسه اهداف و آرزوهامو ندارمفقط میخوام خوش بگذرونمزندگی کنمدیگه درس و تخصص واسم بی معنی شدهاین کرونا و طرح و سیستم مسخره بهداشت واقعا خستم کردهاگه تموم شم هم نمیدونم قراره چیکار کنممساااافرت میخواماهبرچسب‌ها: بی حوصلگی, کرونا ارسال شده در تاريخ جمعه بیست و نهم اسفند ۱۳۹۹ در ساعت 23:49 توسط : s ✖ ✖ اعدام دل...ادامه مطلب

حدود یه سال میشه که ننوشتم

اتفاقای زیادی افتاده خیلی زیاد

الان که دارم فکر میکنم میبینم چه زود ولی سخت گذشت

فراز و نشیبهای زیادی بودن

الانم استرس دارم، استرس انتقالی. استرس ی محیط جدید

ولی مهم نیست

همه اشو به جون میخرم. برای رسیدن به اهدافم هر کاری میکنم

امیدوارم اتفاقهای خوبی در انتظارم باشن

 

اعدام دل...

میشه گفت که با فرید دوست که چه عرض کنم این رل ام

متاسفانه ساناز هم فهمید

واقعا نمیخواستم کسی بفهمه ☹️

ولی اتفاقی شد

به مریم هم که خودم گفتم

باید به هاله هم بگم

اولماز بجورسه

اعدام دل...

نمیره

نمیره

نمیره

آبمون با فرید تو ی جوب

اولا حرفامو نمیزدم

هی رد میشدم

میگذشتم

میگفتم که هنوز اوایل رابطه است زیاد سخت نگیر

الان میبینم که نمیشه

باید بگم

تا بفهمه که هیچ گوهی نیست ☺️

خیلی گه اخلاقه

بدنم نمیکشه دیگه

یه اتفاقیم این وسطا افتاد اونا رو هم مینویسم بعدا

البته یه اتفاقایی ^-^

اعدام دل...

یه شب با هاله نشسته بودیم یهو ایموم زنگ زد نگاه کردم دیدم جواد شوکه شدم قبلنا اس ام اس میداد ولی ایمو کال! دل تو دلم نبود نمیدونستم جواب بدم یا نه از یه سمت هم میترسیدم که نکنه زنشه جواب ندادم فک کنم اعدام دل...ادامه مطلب

هر از گاهی با خودم فکر میکنم که خوش بحال اونایی که بی سوادن

خیلی بده ادم درد خودشو بدونه ولی کاری هم از دستش بر نیاد یا نخواد کاری کنه

به نظر من اگاهی نسبت به درد از خود درد بدتره

من میدونم که چمه

درمانشم میدونم

راه حلشم میدونم، ولی چه فایده

دردم از یار است و درمان نیز هم

کاش حداقل یه بار فقط یه بار ...

اعدام دل...

کاش میشد همین الان تلفن ورمیداشتم زنگ میزدم بهش

نمیدونم این دلتنگیام بیقراریام استرسهام کی تموم میشه

یا حداقل یکی بیاد باهم تحمل کنیم

این بود بدون هم میمیریم ها؟

این بود عاشقتم ها؟

چی شد اون قول و قرار ها؟ چی شد؟

اعدام دل...

از آخرین باری که نوشتم کلی اتفاقا افتاده کلیییی کاش میتونستم هر روز بنویسم یه فصل تازه تو زندگیم شروع شده اواخر مرداد بود که مهرداد نامی بهم ریکوست داد تو اینستا. نمیخواستم اکسپتش کنم ولی نمیتونستم هم اعدام دل...ادامه مطلب

یکم که نه زیاد ناراحتم

فک میکنم افسردگیم بازم برگشته

همش تقصیره مهرداده

نه تنها درکم نمیکنه

انتظار داره درکش هم کنم

اخه اون نیازی به درک نداره، پیش خانوادشه، داره درسشو میخونه

مثل من تو یه جای دور از خانواده نیس که

تنها و بیکسم، همه چیم میریزم تو خودم

نمیفهمه

یه روز در میون سر این قضیه بحثم مبشه باهاش

من توقع زیادی ندارم

فقط میگم روزی 10 دیقه وقت بزاره باهم حرف بزنیم

اونم ازم دریغ میکنه

دیگه خستم

چقد دوریو تحمل کنم

اعدام دل...

دوم سوم دبیرستان بودم که پسر عموم شورش کرد ، میخواست دوماد بشه ، اما همه باهاش مخالف بودن ، میگفتن این عاشق معشوقیا ازدواجشون آخر عاقبت نداره ، تهش طلاق و طلاق کاریهحرفش شده بود حرف همه ی فامیل ، وسط همه ی این تفاسیری که می شد یکی میگفت اینو باید دور سر بچرخوننش ، هی این پا و اون پا کنن ، وعده سر خرمن بدن تا فکر دختره از سرش بیفته ، یکم که بزرگ تر بشه عاقل ت اعدام دل...ادامه مطلب